ماجرای عجیب دریانوردان ایرانی و جزیره پری دریایی :
ابو نشرتوا (پدرِ نشرتوا) که پدربزرگ مادری ابوزهر برختی، دریانورد معروف است داستانی گفته است که یکی از مشهورترین داستان های دریایی است!! ابو نشرتوا در یکی از سفرهایی که با کشتی بزرگی بسوی جزیره سوماترا ميرفته است، بادهای دریایی کشتی اورا به خلیج کوچکی رانده و و 23 روز متوقف می شود و اندک اندک بسوی مجموعه جزایری کشانده میشود و چنین روایت میکند که:
در ساحل یکی از جزایر، زن هایی را دیدیم که درون دریا مشغول شنا و بازی بودند و درحال نزدیک شدن به آنها اشارات دوستانه ای می نمودیم و آنها نیز پاسخ ميدادند! اما همینکه به آنها نزدیک شدیم به درون جزیره فرار کردند! آنگاه عده ای زن و مرد که زبانشان را نمی فهمیدیم از درون جزیره بسوی ما آمدند و با اشاره به آنها فهماندیم که مقداری خوراک با ما معامله کنند و پس از گرفتن اغذیه، پرسیدیم که مال التجاره ای دارند که با ما معامله کنند؟ که آنها گفتند آنها چیزی ندارند بجز بنده زر خرید و وقتی آنها را آوردند، دیدیم که بهتر و زیباتر از آنها در عمر خود ندیده ايم و این بنده ها بجای گریه و زاری با خودشان خنده و شوخی کرده و آواز می خواندند، بدنشان نرم و لطیف بود، بقدری چالاک بودند که میگفتی هرلحظه به پرواز در ميآيند! سرهایشان کوچک و در زیر کتف شان آلت شنا شبیه ماهی داشتند، مانند آلت شنای سنگ پشت!! از آنها پرسیدیم که این چیست؟ که بما خندیدند و گفتند همه جزیره اینگونه آفریده شده اند و به آسمان اشاره کردند (یعنی خدای) بنابراین دیگر ما حرفی نزده و چون دیدیم که خوب غنیمتی یافته ايم، تمامی سرمایه خویش را به خرید این مخلوقاتِ زیبا صرف کردیم و کشتی را مملو کردیم!
روز دیگر باد موافق برخواست با مسرت جزیره را ترک کردیم و چون جزیره از نظر ناپديد شد، بیشتر اسیران بنای گریه و لابه گذاشتند و بطوری گریه میکردند که موجب دلتنگی ما گردیده بود! ولی عده دیگری از اسیران به آنها گفتند که چرا گریه میکنید و برخیزید تا برقصیم و شادی کنیم و همگی به پایکوبی پرداختند و ما نیز که آرامش آنها را دیدیم، به کار خود مشغول شدیم و آنها چون ما را غافل دیدند بناگهان فرصت را غنیمت شمرده و مانند ملخ پرّان از کناره کشتی به درون دریا پریدند و ما حیرت زده دیدیم که در دریا مشغول کف زنی و آواز هستند و دانستیم که دسترسی به آنها ممکن نیست و بکلی مایوس شدیم.
نشرتوا ادامه میدهد که پدرم ميگفت تمامی اسیرها را از دست دادیم مگر دختر جوانی که در کابین یکی از اتاق های بزرگ کشتی برای خودم محبوس کرده بودم و چون دیدم درحال سوراخ کردن کشتی برای فرار است اورا ببند کردم و بسوی هندوستان ادامه طریق دادیم و چون به ساحل رسیدیم و آوازه دیده های ما در شهر پیچید، پیرمردی از اهالی نزد من آمد و گفت جزایری که میگویید بنام جزایر ماهی معروف است و اهل آن دیارم و در قدیم مردان ما با جنس مادينه نوعی از موجودات دریا و همچنین زنان ما با نرينه آنها آمیزش کرده و در نتیجه موجوداتی بوجود آمدند که به طبیعت پدران و مادرانشان وجه مشترک دارند و بهمان اندازه که در خشکی بسر میبریم، در دریا نیز میمانیم و اگر آن دخترکی که به بند داری را آزاد بگذاری، فوراً خود را به دریا رسانده و ناپدید خواهد شد چون ما در جدایی از آب شکیبایی نداریم!
انشرتوا اینطور ادامه میدهد که:
دختری که در تصرف پدرم بود برای وی شش فرزند به دنیا آورد که من ششمین آنها هستم و مادرم هجده سال نزد پدرم زندگی کرد و به خواست همواره در بند بود. تا اینکه برادرانم بزرگ شدند و پدرم فوت کرد و ما دلیلِ بندی بودن مادر را نمی دانستیم، از نظر محبت مادری و حس مروت و نداشتن تحمل بیچارگی مادرمان، اولین کاری که کردند، بند را از او برداشتند. اما همینکه مادرم آزاد شد، همچون اسبی سرکش پا بفرار گذاشت و ما نیز دوان دوان بدنبال مادر ولی هرگز به او نرسيديدم.
کسانیکه در حال فرار به وی نزدیک بودند، به وی گفتند که چگونه میروی و فرزندان خود را ترک میکنی؟!! او جواب داد:
انشرتوا...!! یعنی چه کاری برای آنها میتوانم بکنم!! این بگفت و خود را به دریا افکند و همچون ماهیان قوی در آب شناور شد و ناپدید گشت.... و بهمين دليل، برادران و خواهرانم، نام مرا که کودکی خردسال بودم، انشرتوا گذاشتند.
:: موضوعات مرتبط:
ما و فرازمینی ها ,
,
:: برچسبها:
ماجرای عجیب دریانوردان ایرانی و جزیره پری دریایی ,
:: بازدید از این مطلب : 620
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0