دانلود فیلم رایگان اهنگ
نوشته شده توسط : مرتضی

چرا تبلیغ موفق نبود ؟

یکی از نمایندگان فروش شرکت کوکاکولا، مایوس و نا امید از خاورمیانه بازگشت.
دوستی از وی پرسید: «چرا در کشورهای عربی موفق نشدی؟»
وی جواب داد: «هنگامی که من به آنجا رسیدم مطمئن بودم که می توانم موفق شوم و فروش خوبی داشته باشم. اما مشکلی که داشتم این بود که من عربی نمی دانستم. لذا تصمیم گرفتم که پیام خود را از طریق پوستر به آنها انتقال دهم. بنابراین سه پوستر زیر را طراحی کردم:
پوستر اول ...
مردی را نشان می داد که خسته و کوفته در بیابان بیهوش افتاده بود.
پوستر دوم مردی که در حال نوشیدن کوکا کولا بود را نشان می داد.
پوستر سوم مردی بسیار سرحال و شاداب را نشان می داد.
پوستر ها را در همه جا چسباندم.»
دوستش از وی پرسید: «آیا این روش به کار آمد؟»
وی جواب داد: «متاسفانه من نمی دانستم عربها از راست به چپ می خوانند و لذا آنها ابتدا تصویر سوم، سپس دوم و بعد اول را دیدند.»
قبل از هر کار جدیدی باید مطالعات اولیه به صورت کامل با در نظر گرفتن همه جوانب انجام بشه.



:: برچسب‌ها: چرا تبلیغ موفق نبود ؟ ,
:: بازدید از این مطلب : 766
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 24 بهمن 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مرتضی

پول


اگر کسی دنبال پول بدود می گویند دیوانۀ پول است!
اگر پول پس انداز کند... می گویند سرمایه دار است!
اگر پول خرج کند، می گویند خوشگذران است!
اگر پول درنیاورد می گویند بی عرضه است و اگر برای پولدار شدن تلاش نکند... می گویند بلندپروازی ندارد!
اگر بدون کار کردن پول به دست بیاورد می گویند مفت خور است...
و خلاصه
اگر بعد از یک عمر جان کندن پولی جمع کرده باشد...
می گویند از آن احمق هایی بود که از زندگی اش چیزی نفهمید!!

ویک_آلیور



:: برچسب‌ها: سخن بزرگان ویک_آلیور درمورد ثروت و پول ,
:: بازدید از این مطلب : 823
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : سه شنبه 20 بهمن 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مرتضی

مردی خسیس تمام دارایی اش را فروخت و طلا خرید.

 او طلاها را در گودالی در حیاط خانهاش پنهان کرد. او هر روز به طلاها سر میزد و آنها را زیر و رو میکرد. 

تکرار هر روزه این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد.

 همسایه، یک روز مخفیانه به گودال رفت و طلاها را برداشت. 

روز بعد مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت. 

او شروع به شیون و زاری کرد و مدام به سر و صورتش میزد.

 رهگذری او را دید و پرسید: چه اتفاقی افتاده است؟ مرد حکایت طلاها را بازگو کرد. رهگذر گفت: 

این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست،  تو که از آن استفاده نمیکنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟ 

 

ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است. 

اگر خداوند به زندگی شما برکتی داده است و شرایط مناسبی دارید پس به فکر دیگران نیز باشید. 

بخشش مال همچون هرس کردن درخت است پول با بخشش زیادتر و زیادتر میشود. 

دارایی شما حساب بانکیتان نیست. دارایی شما آن مقدار از ثروت و داشته هایی است که برای یاری رساندن دیگران به گردش درمیآورید



:: موضوعات مرتبط: حکایت , ,
:: برچسب‌ها: داستان مرد خسیس وطلاهایش ,
:: بازدید از این مطلب : 819
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : سه شنبه 20 بهمن 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مرتضی

نفرین مرد عرب به تاجر انگلیسی

تاجری انگلیسی هر روز اشیا تاریخی مصر را بار شتر می کرد تا به کشتی برساند و به انگلیس ببرد. افسار شتر را هم مرد عربی می کشید که ازین که تاریخش به تاراج می رفت ناراحت بود و مدام به زمزمه به تاجر انگلیسی فحش می داد ولی برای مزد هنگفتی که می گرفت راهنمای کاروان هم بود .
تاجر از مترجمش پرسید مرد عرب چه می گوید؟
مترجم گفت که به شما فحش می دهد و نفرین می کند.
تاجر گفت این فحش و نفرین بر کارش هم خللی وارد می کند؟
مترجم پاسخ داد : نه کارش را به خوبی انجام میدهد
تاجر لبخندی زد و گفت بگذار هر چه می تواند نفرین کند و چند نفرین انگلیسی هم یادش بده.



:: موضوعات مرتبط: حکایت , ,
:: برچسب‌ها: نفرین مرد عرب به تاجر انگلیسی ,
:: بازدید از این مطلب : 718
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : سه شنبه 20 بهمن 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مرتضی

پدرم پستچی بود

وقتی که خیلی بچه بودم پدرم رو از دست دادم!
پزشک نبود. پستچی بود و در بمباران کشته شده، بهش افتخار کردم!
یک پستچی می تونه کارهای بزرگی بکنه،می تونه نامه های مهمی را برسونه،درد و دل عاشق ها،خبر سلامتی سرباز ها و از همه مهمتر اینکه می تونه به یک انتظار بی مورد پایان بده،حتی با یک خبر ناگوار!
انتظار آدم را خیلی خسته می کنه،انتظار آدم را خیلی پیر می کنه،همیشه باید یک پایان بخش باشه.
می گفتن اون بمب لعنتی مستقیم به پدرم برخورد کرده،اما من بیشتر از اینکه نگران نابود شدن پدرم باشم، نگران نامه هایی هستم که همراهش بوده!
نامه هایی که به دست کسی نرسیدن،نامه هایی که جوابی نگرفتن...
آخه شاید یکی هنوز هم منتظر باشه!



:: موضوعات مرتبط: حکایت , ,
:: برچسب‌ها: داستان پستچی ,
:: بازدید از این مطلب : 845
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : سه شنبه 20 بهمن 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مرتضی

از حاکمی عادل پرسیدند : چگونه امنيتی در كشور پهناور خود ايجاد نمودی كه وقتی زنی با طبقی از جواهرات طول كشور را طی می‌كند؛ كسی به او تعرضی نکرده و جسارتی نمی‌كند؟ در جواب، جمله كوتاه ولی با تاملی می‌گويد:
در هر شهری که دزدی ديدم ، گردن داروغه را زدم.!



:: موضوعات مرتبط: حکایت , ,
:: برچسب‌ها: از حاکمی عادل پرسیدند ,
:: بازدید از این مطلب : 782
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : سه شنبه 20 بهمن 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مرتضی

این متن برنده جایزه آلمان شده

:: برچسب‌ها: این متن برنده جایزه آلمان شده ,
:: بازدید از این مطلب : 951

|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : دو شنبه 19 بهمن 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مرتضی

از مترسکی سوال کردم آیا از ماندن در مزرعه بیزار نشده ای ؟

پاسخم داد و گفت : در ترساندن و آزار دیگران لذتی به یاد ماندنی است !

پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمی شوم.

اندکی اندیشیدم و سپس گفتم : راست گفتی من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم.

گفت : تو اشتباه می کنی زیرا کسی نمی تواند چنین لذتی را ببرد مگر آن که درونش از کاه پر شده باشد.



:: موضوعات مرتبط: حکایت , ,
:: برچسب‌ها: حکایت مترسک ,
:: بازدید از این مطلب : 720

|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 19 بهمن 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مرتضی

حکایت شغال آزاری آغامحمد خان قاجار

 

 

حکایت شغال آزاری آغامحمد خان قاجار
از شادروان پارسا تویسرکانی
حکایت: شبی‌ آغا محمد خان قاجار نتوانست از زوزهٔ شغالان بخوابد. صبح که از خواب برخاست مشاورانش را فراخواند و از آنها کیفری بایسته را برای شغالان طلب کرد. هر یک کیفری سخت را برای شغالان پیشنهاد کردند. اما ا‌و هیچ یک را نپسندید و مجازاتی سخت تر را برای شغالان جستجو میکرد. دستور داد تمامی‌ شغالانی را که در آن حوالی یافت میشد، را بیابند و زنده به حضورش آورند. وقتی‌ شغالان را به حضورش آوردند، بر گردن تمامی آنها زنگوله‌ای آویخت و آنها را دوباره در صحرا رها کرد. طعمه‌ها از صدای زنگوله شغالان می‌گریختند و هیچ یک نتوانستند طعمه‌ای شکار کنند. چند روزی بدین نحو سپری شد تا همگی‌ از گرسنگی مردند. 
نشریه: کانون » دوره اول، شهریور ۱۳۵۴ - شماره ۱۸۸

با سپاس از پیج محترم لطفعلی خان زند



:: برچسب‌ها: حکایت شغال آزاری آغامحمد خان قاجار ,
:: بازدید از این مطلب : 897
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 18 بهمن 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مرتضی

"پیشینه ساخت شراب و آبجو در ایران"

:: برچسب‌ها: تاریخچیه پیدایش شراب در ایران ,
:: بازدید از این مطلب : 727

|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 15 بهمن 1394 | نظرات ()