"این متن رو به افتخار یکی از دوستان علاقه مند به ادبیات روسیه میزارم"
« آنتون پاولوويچ چخوف نويسنده توانای روسيه ڪه 29 ژانویه 1860 به دنيا آمد . این داستان ڪوتاهش عجیب شبیه زندگی ماست .»"
همين چند روز پيش ، "يوليا واسيلی اونا " پرستار بچههايم را به اتاقم دعوت ڪردم تا با او تسويه حساب ڪنم .
به او گفتم :
- بنشينيد يوليا . میدانم ڪه دست و بالتان خالی است ، اما رو در بايستی داريد و به زبان نمیآوريد . ببينيد ، ما توافق ڪرديم ڪه ماهی سی روبل به شما بدهم . اين طور نيست ؟
- چهل روبل .
- نه من يادداشت ڪردهام . من هميشه به پرستار بچههايم سی روبل میدهم . حالا به من توجه ڪنيد . شما دو ماه برای من ڪار ڪرديد .
- دو ماه و پنج روز دقيقا .
- دو ماه . من يادداشت ڪردهام ، ڪه میشود شصت روبل . البته بايد نه تا يڪشنبه از آن ڪسر ڪرد .
همانطور ڪه میدانيد يڪشنبهها مواظب " كوليا " نبودهايد و برای قدم زدن بيرون میرفتيد . به اضافه سه روز تعطيلی ...
" يوليا واسيلی اونا " از خجالت سرخ شده بود و داشت با چينهای لباسش بازی میڪرد ولی صدايش در نمیآمد .
- سه تعطيلی . پس ما دوازده روبل را برای سه تعطيلی و نه يڪشنبه میگذاريم ڪنار ...
" كوليا " چهار روز مريض بود . آن روزها از او مراقبت نڪرديد و فقط مواظب "وانيا " بوديد . فقط " وانيا " و ديگر اين ڪه سه روز هم شما دندان درد داشتيد و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچهها باشيد . دوازده و هفت میشود نوزده . تفريق ڪنيد . آن مرخصیها ، آهان شصت منهای نوزده روبل ميماند چهل و يڪ روبل . درسته ؟
چشم چپ يوليا قرمز و پر از اشڪ شده بود . چانهاش میلرزيد . شروع ڪرد به سرفه ڪردنهای عصبی . دماغش را بالا ڪشيد و چيزی نگفت .
... و بعد ، نزديڪ سال نو ، شما يڪ فنجان و يڪ نعلبڪی شڪستيد . دو روبل ڪسر ڪنيد . فنجان با ارزشتر از اينها بود . ارثيه بود . اما ڪاری به اين موضوع نداريم . قرار است به همه حسابها رسيدگی ڪنيم و ...
اما موارد ديگر ...
به خاطر بیمبالاتی شما " كوليا " از يڪ درخت بالا رفت و ڪتش را پاره ڪرد . ده تا ڪسر ڪنيد ...
همچنين بیتوجهی شما باعث شد ڪلفتخانه با كفشهای " وانيا " فرار ڪند . شما میبايست چشمهايتان را خوب باز میڪرديد .
برای اين ڪار مواجب خوبی میگيريد .
پس پنج تاي ديگر ڪم میڪنيم ...
دردهم ژانويه ده روبل از من گرفتيد ...
يوليا نجوا ڪنان گفتد:
من نگرفتم .
- اما من يادداشت ڪردهام ...
خيلی خوب .
شما شايد...
از چهل و يڪ روبل ، بيست و هفت تا ڪه برداريم ، چهارده تا باقی میماند .
چشمهايش پر از اشڪ شده بود و چهرهعرق ڪردهاش رقتآور به نظر میرسيد.
در اين حال گفت :
- من فقط مقدار ڪمی گرفتم ... سه روبل از همسرتان گرفتم نه بيشتر .
- ديدی چه طور شد ؟ من اصلا آن سه روبل را از قلم انداخته بودم . سه تا از چهارده تا ڪم میڪنيم . میشود يازده تا... بفرمائيد ، سه تا ، سه تا ، سه تا ، یڪی و یڪی .
يازده روبل به او دادم . آنها را با انگشتان لرزان گرفت و توی جيبش ريخت و به آهستگي گفت :
- متشڪرم .
جا خوردم . در حالی ڪه سخت عصبانی شده بودم شروع ڪردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق و پرسيدم :
- چرا گفتی متشڪرم ؟
- به خاطر پول .
- يعنی تو متوجه نشدی ڪه دارم سرت ڪلاه میگذارم و دارم پولت را میخورم !؟ تنها چيزی ڪه میتوانی بگويی همين است ڪه متشڪرم ؟!
- در جاهای ديگر همين قدرهم ندادند .
- آنها به شما چيزی ندادند !
خيلی خوب . تعجب ندارد . من داشتم به شما حقه میزدم . يڪ حقه ڪثيف .
حالا من به شما هشتاد روبل میدهم .
همهاش در اين پاڪت مرتب چيده شده ، بگيريد ...
اما ممڪن است ڪسی اين قدر نادان باشد ؟
چرا اعتراض نڪرديد ؟
چرا صدايتان در نيامد ؟
ممكن است ڪسی توی دنيا اينقدر ضعيف باشد ؟
لبخند تلخی زد كه يعنی " بله ، ممڪن است ."
به خاطر بازی بیرحمانهای ڪه با او ڪرده بودم عذر خواستم و هشتاد روبلی را ڪه برايش خيلی غير منتظره بود به او پرداختم .
باز هم چند مرتبه با ترس گفت :
- متشڪرم . متشڪرم .
بعد از اتاق بيرون رفت و من مات و مبهوت مانده بودم ڪه در چنين دنيايی چه راحت میشود زورگو بود ...
آنتوان چخوف"
:: موضوعات مرتبط:
حکایت ,
,
:: برچسبها:
آنتون پاولوويچ چخوف نويسنده توانای روسيه جوک مورد داشتیم,جوک جدید,جوک ضد حال,چوک ضد دختر,جوک ضد پسر,پیامک جدید,داستان,جوک کولر,جوک یارانه,حکایت,جوک منحرفی زشت,پیامک عرفانی -SMS mystical,جوک داعش,پیامک استقلالی تاج,پست های عاشقانه,جوک ایرانسل,جوک پسته,جوک حمید معصومی نژاد,جوک شامپو پرژک,اس ام اس,sms,اس ام اس خنده دار,اس ام اس عرفانی ,اس ام اس منحرفی داستان مرد گوژپشت ,joke,داستان وحکایت های شیرین ,
:: بازدید از این مطلب : 781
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0